خاطرات چوب های خیسی هستند که با آتش زندگی نه می سوزند و نه خاکستر می شوند !
تو و بهار برایم دو فصل مشترکید ، ز ره رسیدنتان رفتن زمستان است .
ترکم مکن ای عشق ، من بی همزبانم / تنها تویی ای نازنین آرام جانم / اینجا کسی در سینه اش رویا ندارد / دل را سپردن تا ابد معنا ندارد .
دیگر نمیدانم که را باید صدا زد / این قلب را تا کی به طوفان بلا زد / من باغبان فصلهای انتظارم / تو خوب میدانی من اینجا بی قرارم .
دیشب از دلتنگیت بغضی گلویم را شکست / گریه ای شد بر فراز آرزوهایم نشست / من نگاهت را کشیدم روی تاریخ غزل / تا بماند یادی از روزی که بر قلبم نشست .
تمام خنده هایم را نذر کرده ام تا تو همان باشی که صبح یکی از روزهای خدا ، عطر دستهایت ، دلتنگی ام را به باد می سپارد .
در این زندان تنهایی ، به هر سو هرکجا هستم / از این بابت دلم شاد است که گاهی میکنی یادم .
کاش فاصله ها اجازه می دادند وقتی قلبها به یاد هم می تپند ، در کنار هم باشند .
دوست مزرعه ی سرسبزی است که با امید و عشق در آن بذر می افشانی و با سپاس آن را درو میکنی .
مرنج از من ، که دل را نباشد طالقت رنجت / به دنیایی نمی بخشم صفای قلب یکرنگت .